منو ديدي تازگيا كه رو پيشونيم خط افتاده زير چشام گود شده

دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

يه چيزي بگو بزار قانع شم

 

تا نتونم جلوي رفتنت مانع شم

 

مگر نميبيني چقدر خراب وداغونم؟

 

تو اين اوضاع منو تنها نزار خواهشا

 

بگو چرا داري ميري آخه به چه قيمتي؟

 

كي ميتونه مثل من بشه رو تو غيرتي

 

بعد با تو تا بكنه تو هر شرايط بدي

 

اون وقت توي بي معرفت حتي جوابشم ندي

 

يه چيزي بگو ......چرا حرف نميزني؟

 

چرا هي فاصله ميگيري؟

 

بيا ببين از همه چي خسته شدم

 

قيافمو ببين چقدر شكسته شدم

 

چقدر سختي كشيدم و چقدر ضربه خوردم

 

وقتي فهميدم رفتارت با من سرده مردم

 

اين شبا همش تا صبح بيداري كشيدم

 

ناخن هاي عصبي كه رو ديوار ميكشيدم

 

حتي اين تيغ زدن ها هم ديگه آرومم نميكرد تا ثيري نداشت

 

فكر ميكردم عزيزم برات....بي مرام

 

تو اوج دوستي چطور ولم كردي

ديگه صبا به عشق تو چشم وانميكنم

 


ديگه اعتمادي به اين عشق ها نميكنم

 

كسي هم نميخوام كه بهم توجهي كنه

همه كه مثل تو منو اشباع نميكنن

 

همه كه مثل تو با من  خوب تا نمي كنن

 

يا اون روزا كه مي بريدم از هر كس وناكسي

 

خودشو نو تو دلم اينقدر زود جا نمي كنن

 

ديگه هركي دورو برمه عوضي شد

 

كاش حست به منم يكم عوض ميشد

 

دلم حرفاشو زد توهم چيزي بگو..

.

بگو هيچكس نمي تونه به زورجداكنه كنه تورو ازم

 

جون هركي دوست داري يه چيزي بگو....



|پنج شنبه 26 بهمن 1391| 9:47|دختري از تبارآينه ها|